موضوع کلاغ کلاغ را همه ما دیده ایم و صدای قارقارش را از دور دست شنیده ایم افراد خانواده ی ما هر کدام یه نظری درباره ی کلاغ داشتند کلاغی بود که در فصل پاییز هرروز صبح همیشه روی دیوار خانه مینشست وقارقار میکرد پدرم گفت:اواز جنگل های مناطق سرد امده است قبلا روی شاخه ی گوزنی زندگی میکرده است حالا دلش برای خانه اش تنگ شده است میدانی کلاغ ما خیلی دوست دارد روی شاخه های گوزن ها بنشیند من با تعجب به او نگاه میکردم و او برای کلاغ دست تکان میداد خود من کلاغ هارا دروست نداشتم کلاغ برادرم همه دانه هایی که من برای گنجشک ها ریخته بودم میخورد اصلا کلاغ ها همشان مثل هم نیستند بعضی کلاغ ها کاملا سیاه هستند و بعضی دیگر پرهای خاکستری هم دارند من از کلاغ بدم می امد چون خاطره ی بدی از کلاغ ها داشتم وقتی کوچک بودم توی خانه ی مادربزرگم یک کلاغ به سرعت برق و باد گردوی را شکسته بودم به نکش گرفت واز انجا دور شد همان روز مادرم گفت کلاغ ها خیلی از چیزهایی را که پیدا میکنند نمیخورند بلکه چال میکنند اما بعد یادشان میرود که انهارا کجا گذاشته اند روزی که به باغ رفته بودیم درحالی که کلاغ اا بالای درخت نشسته بودند و قارقار میکردند ما گردویی که انها پنهان کرده بودند پیدا میکردیم و میخوردیم پدرم گفت کلاغ ها جانوران باهوش هستند کلاغ ها اگر گردو یا فندق پیدا کنند انها را سر راه ماشین ها قرار میدهند تاچرخ ان ها پوست سخت ان را بشکنند همین که چیزهارا قایم میکنند یعنی اینده نگری دارند حتی از شامپازه هم باهوش تر هم هستند پدربزگم همیشه برایمان قصه تعریف میکرد و شعر میخواند داستان هابیل و قابیل که یک داستان غمگین بود و کلاغ هم داشت را چند برایمان تعریف کرده بود قابیل برادرش را میکشد بعد بالای سرش مینشیند و میگوید چیکار کنم خدا یک کلاغ را میفرستد که دفن کردن مرده را به او یاد بدهد قابیل انقدر ناراحت میشود ک
که میگوید وای من از یک کلاغ هم نادان تر هستم مادریزرگم از کلاغ ها بدش می امد وقتی یک کلاغ سر دیوار مینشستو قار قار میکرد مادربزرگم دمپایی اش را پرت میکرد و میگفت برو پرنده شوم وقتی میپرسیدم شوم یعنی چه چرا شوم است میگفت یعنی خبرهای بد میاورد یعنی شگون ندارد صبح ها برایت نباید بخواند کلاغ خبر چین است این ها را میگفت ما تعجب میکردیم و او خیچ وقت نمیگفت چرا شوم است نظر هر کدام از افراد خانواده ام که درست باشد یلاغ شوم باشد یا باهوش
معرکه یادت نره ها🤗